گـریـه ...
شاید زبان ضعف باشــد؛
شاید خیلـــی کودکانه...
شاید بی غرور ...
اما هروقت گونه هایم خیس می شود می فهمم
نه ضعیفـم،
نـه یک کودکـم؛
بلکــــه پُـــر از احساســــــم...
زندگی
چون قفسی است
قفسی تنگ
پر از تنهایی
و چه خوب است لحظه غفلت آن زندانبان
بعد از آن هم
پرواز....
با توام
ای لنگر تسکین !
ای تکان موجهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیف آفتابی !
ای کبود ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور !
ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
ای غم مبهم !
ای ...
نمیدانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش ... !
نه جز اینم ارزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما .... باش !